آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

تولد مامان و بابای آترین

سلام خورشید مامان   دیروز و پریروز تولد من و بابات بود. بابات ٥/٢ بدنیا اومده و مامان ٦/٢، ٥ شنبه که تولد بود جشن گرفتیم، کیک گرفتیم، رفتیم آتلیه عکس گرفتیم و کلی هم مهمون دعوت کردیمو کلی هم خوش گذشت فقط جای خاله عاطفه خالی بود. برای دیروزم که بابات مامانو داییات و زنداییتو به شام دعوت کرده و همه باهم رفتیم بیرون و کلی خوش گذشت کلی هم جای خاله عاطفه رو خالی کردیمو باباتم گفت که وقتی اومد یه شب می بریمش بیرون شام دعوتش می کنیم. چند وقت دیگه ام اسباب کشی داریم و کلی کار. هنوز وقت نکردم وسایلمو جمع کنم، هنوز وقت نکردم وسایلمو جمع کنم. هنوز وقت نکردم از وسایل دخترم عکس بگیرم، هنوز خیلی کارا دارم که انجام بدم برگ گلم...
7 ارديبهشت 1392

عکس های سونوی 4 بعدی آترین

سلام عشق مامان توی این عکس آترین خانوم من می خنده، ایشااله هیچ وقت خنده از لبات کمرنگ نشده، دختر قشنگم. اینجا آترین خانم دستای نازشو روی گوشش گرفته.(چرا مامان؟؟؟؟؟ ) اینجام آترین خانوم خیلی آروم تو دل مامانش قرار گرفته.   راستی مامان تو شبیه کی هستی؟؟؟؟ خیلی دلم می خواد که شبیه خودم باشی. نه اینکه نخوام شبیه بابات باشی نه، خب اون یه مرده و جذابیتهای یه مردو داره. حتی آرزوی باباتم اینه که تو شبیه من باشی. ایشااله ...
1 ارديبهشت 1392

اولین کتابهای پرنسس کوچولو

سلام دختر قشنگتر از برگ گلم   سلام زیبای من. خوبی مامانم؟؟؟ کی می شه این روزا تموم بشه و من تو رو تو بغل بگیرم. باور می کنی دیگه طاقت ندارم. وای که چقدر دلم می خواد صورت قشنگتو ببینم  ، خنده هاتو بشنوم ، ببرمت حموم ، برات غذا درست کنم و تو با اشتها بخوری ، ببوست و بغلت کنم ، تو شیطونی کنی     ، شیرین زبونی کنی برام برقصی     ، برام بخونی آترین خیلی دلم تنگته. چند روز پیش رفته بودم سونو، برات با بابایی رفتیم چند تا کتاب خریدیم، نمی دونم شاید تو هم وقتی بزرگ شدی عاشق کتاب و مطالعه شدی .برات عکس اولین کتاباتو می ذارم، شاید یه روزی برات اهمیت داشت که زندگیتو ...
1 ارديبهشت 1392
1